? با یاد خدای شادی ها یمان ?
دلتنگ نیستم و این بار در این هوای پر از دلتنگی میخواهم شادی هایم را با کاغذم بگویم و به کاغذ فریاد
کنم
این را که ای کاغذم تو رفیق همه ی لحظه ها ی منی چه سرشار از درد چه شادی!
امروز میخواهم شادمانه ام را در میان این طبیعت برایت بنگارم .
اینجا" هوای برای از شادی گفتن کافی است(کم نیست)!" اینجا هوا بوی برگ های سبز را میدهد بوی
پروانه
هایی که زیبایی خیره کننده شان تنها آرزوی چشمانم بود....
صدای زندگی می آید . بوی نسیم سلامتی می آید ; گویی چوپان طبیعت دارد از شاخه ها بر درختان چون نی
لبک
استفاده میکند و مینوازد آهنگ شیرین زندگی بخش را !
گرچه صدای پاهای برگ های خشک پاییزی هنوز در لابه لای سنگ های رودخانه ی خوش صدا باقی مانده
اما در این فضای پر هوایی تنها چیزی که احساس نمی شود دلتنگی است .
دلم میخواهد در چشمان باد زل بزنم و برای همیشه حافظه ی نگاهم در میان این نسیم دلنواز در دستان برگ
های تابستانی گره بخورد تاکودک ,از شادی شادمانه ام شادان شود...!
دلم میخواهد با جیرجیرک ها در میان بیشه همبازی شوم و به آنها بگویم که من هستم که میفهمیدم صدای
حرف هایتان را در نیمه شب های خزان .....!
دلم میخواهد پروانه ها را دنبال کنم تا جستجو کنم که آنها کجا می زیند که من هم از آنها بیاموزم رسم
عاشقی را....عاشق زیستن را !!!
..........که شنیده بودم کسی فریاد می زد که عاشقی را از پروانه بیاموز ..آموختم آری !! گویا آموختم ..!!
دلم میخواهد بر نیمکتی از جنس تنه ی سرد درخت آواز دلنواز نوازشگر رودخانه را,باد را ,گوش دهم که
آری ! باد نوازش میدهد این آب حیات را .
تنفس کن!!
تنفس کن که اینجا شاید هیچ گاه نباشد. شاید این لحظه بین لحظه های زمان تنها بماند. شاید این لحظه بین
صدای خش خش برگ های لحظات دیگر گم شود پس باید بنگارم . باید برایت بگویم کاغذم !!!
برایت میگویم تا این لحظه های سرشار ازخاکرا در میان غبار زمان گم نکنم .....برایم حفظ کن کاغذم !!!
به این می اندیشم که این آب های روان به کجا سفر میکنند؟! این ها که در حصار سبزی درختان گردو
طبیعت
را سیر میکنند به کجا سفر میکنند ؟!!!!
به این می اندیشم که آن تکه سنگ به انتظار کدام نگاه ها سردی آب رود خانه را به جان خریده است !!!!
به این می اندیشم که جنس خاکی قلبم از جنس همین سنگ های داخل رودخانه است .
دلم میخواست نبود !
به این می اندیشم که کدام شیفته ای رو ی آن تنه ی درخت می نشیند و چون من می اندیشد !
به جاده های خاکی می اندیشم که به باغ همسایه راه دارد نمیدانم بروم تا به همسایهبرسم یا نه ؟
نمیدانم!!
صدای شادمانی انسان ها ی شادمان بر شادمانی ام می افزاید گویی صدای همسایه هم از ان میان به گوش
می
رسد ..!!!...از این صدا شادانم !!!
کسی میگوید بیا در بین طبیعت و خود را از این انزوا رهایی ده .
ولی افسوس او نمیداند من اینک با طبیعتم من اینک در نیزار با جیرجیرک ها درد دل میگویم .
تنفس کن
آه
نسیم نزد کدام استاد این جور نواختن را اموخته است ؟!!!!!
که چه زیبا می نوازد نسیم بر آرامگاه دلتنگی ام و این صدا بغض های محزون را به اشک های شوق مبدل کرده
است و هدیه ی طبیعت میکند !
آه که پروانه ها با صدای نوازنده ی طبیعت چه عاشقانه می رقصند؟ !!!!
همه جا بوی شادمانی می آید ......نفس بکش و رقص برگ ها ی سبز را بنگر!!!!
که ای کاغذ من همه ی شادی من همین بود وبس !!